زینب خانمزینب خانم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

نی نی زینب

مهد کودک گلباران

بالاخره بعد از دیدن از چندین مهد کودک « گلباران » انتخاب شد. دیروز اولین روز ورود زینب خانم به محیط جدید مهد کودک بود. اتفاق بسیار خوبی بود. به مدت نیم ساعت زینب خانم رو به کلاس خاله سمیه سپردم. خودم داخل دفتر مدیر مهد شروع به نوشتن نکاتی کردم که نیاز بود « خاله سمیه » درباره زینب جان بدونن. نگاهی به نکات نوشته شده انداختم و پیش خودم گفتم برای روز اول کافیه! تنها 13 مورد! بعد از نیم ساعت رفتم در کلاس و با خاله مهد نکات رو مطرح کردم. حالا از من اصرار و از دختر امتناع. با هزار خواهش و التماس از کلاس خارج شد! قول دادم فردا هم دوباره می آییم. با صحبت های قبلی قرار بر این شد هر وقت از خواب ناز بیدار شد بیارمش و ...
31 شهريور 1393

هندونه خورون!

این عکس مربوط به فصل تابستانه ، تاریخ مصرفش گذشته! اما واقعا نمی شد از اون گذشت. بعد از یه عالمه بدو بدو و تشنگی مامان یزرگ نوه ها رو به هندونه خورون دعوت کرد ... دخمل من سمت راست تصویر نشسته. ...
27 شهريور 1393

کفش کیکی

به طور کلی « انتخاب » یکی از معدود کلماتی بود که من بعد از کلمات «بابا» و «مامان» آموختم. چرا؟ چون مامان جون اصرار داره که من باید فرصت انتخاب داشته باشم ،البته برای خریدهایی که به من مربوط میشه مثل خرید کفش ، اسباب بازی ، کتاب قصه ، رنگ و گاهی مدل لباس، خوراکی ها، وسایل بازی در شهر بازی ، شکل مسواک ، طعم خمیر دندون و ... من برای هر کفشی یه اسم می ذارم و به اون اسم هم مقیدم. مثلا اگه بگم کفش پاپیونی رو می خوام تا زمانی که اون کفش رو پا میکنم میگم کفش پاپیونی! این دفعه هم رفتیم کفش فروشی. مامان جون و باباجون گفتن زینب خانم یه جفت کفش انتخاب کن.شروع کردم به پایین آوردن و به هم ریختن کفش ها .ب...
18 شهريور 1393

روزی که من اسکوتر خریدم...

همه چی برمی گرده به روزی که من داخل پارک، آقا پسری رو دیدم که در حالی یکی از پاهاش روی زمین بود به سرعت جا به جا میشد.عجب وسیله جالبی! این مطلب توی ذهنم بود تا مگس کش رو دیدم! منم به تقلید از اون آقا پسر یکی پا رو روی مگس کش می ذاشتم و لی لی کنان راه می رفتم. مامان جون متوجه منظور من نمی شد و از طرفی من هم اسم اون وسیله رو نمی دونستم. خلاصه سرتون رو درد نیارم 3 تا مگس کش در این راه شکست تا یه روز با باباجون رفتیم بیرون . اسکوتری که پشت ویترین مغازه لوازم ورزشی بود منو سر جام میخکوب کرد . باباجون که دید میخ من به هیچ طریقی از زمین کنده نمیشه ، اسکوتری به رنگ دلخواهم رو خرید. این هم سندش ...   ...
18 شهريور 1393

تقدیم به شما !

    امروز خبر عمل جراحی مقام معظم رهبری رو از تلویزیون شنیدیم. الهی شکر حالشون رو به بهبودیه. عکس مربوط میشه به نماز رهبر انقلاب در مسجد جامع یزد. ...
18 شهريور 1393

قصه پرداز

وای!وای!وای!  چقدر حرف میزنه این بچه!آخرین مویرگ اعصابم هم منهدم شد و پاشید به در و دیوار مغزم!شدی کوره آتیش و می خوای منفجر شی، بازم باید لبخند ژکوند تحویل خانم بدی.آخه دور سرت بگردم با سرعت نور ، چرا مرتب قصه سر هم میکنی و من هم باید شخصیت اصلی اون باشم؟ صبح که میشه ، ماجراهای ما هم شروع میشه . - شما خانم گاوه هستی و من روباه!خوب؟ -عزیزم ، چشم! 20دقیقه طول میکشه و میگم :بریم صبحونه بخوریم.صبحونه خورده ونخورده ، میگه: - شما معلم باش و من میرم مهدکودک،باشه؟ -چشم،عزیزم! 45 دقیقه بعد... - شما خاله حمیده باش و من حلما، خورشید هم نی نی فاطمه،خوب؟ - چشم،عزیزم! 20 دقیقه بعد... - شما خانم همسایه باش ، من هم نی ن...
10 شهريور 1393

روز دختر مبارک ،عزیزم!

مدیریت محترم کل هستی خدای آب و پاکی سلام علیکم اینجانب ن.س.ن مادر زینب خانم پارساییان به شماره شناسنامه ... صادره از کرمان از اینکه لطف نموده و فرزندی سالم و صالح را به بنده عطا فرمودید ، کمال تشکر را داشته و به پاس این مهربانی بزرگ هر روز و هر لحظه شما را شاکرم. باشد که آن ذات اقدس در تربیت این دردانه ، ما را تنها نگذارند. (آمین) امید که روح پاک و معصوم کودک به ودیعه نهاده شده در بارگاه شما نیز غرق رحمت باشد.                                   &n...
6 شهريور 1393

اعترافات یک مادر...

اول بگم : اسفند دونه دونه      دختر دارم نمونه اینو گفتم که نگارش این پست باعث نشه خوبی های دخملم رو فراموش کنین. و اما بعد... اعتراف میکنم که در رده بندی بچه های دشوار و آسان(difficult and essay) شما یه کودک دشوار هستی! 1. با بزرگترها ارتباط خوبی نداری حتی از سلام کردن طفره میری. 2. بیدار شدن بعد از خواب شما برای ما تبدیل به یک کابوس شده،فوق العاده بد اخلاق با چاشنی نیم ساعت گریه. 3. خودرای و بی اندازه لجباز. 4. بازی های گروهی رو تحمل نمی کنی و عمدتا با گریه از بچه ها دور میشی. 5. مستعد یاد گرفتن حرفهای بد ولو یه بار از زبان کودکی در فروشگاه. برای رفع موارد اول و سوم و چهار...
4 شهريور 1393

پارسا جون و داداشی ها...

از اونجایی که فعلا نقل محفل پارسا جون هست ، یه پست اختصاصی برای نی نی پارسا و داداشی ها میذارم. دخترم نسبت به پارسا حس مسئولیت شدیدی داره که گاه به اذیت شدن نی نی ختم میشه. زینب خانم با وارد شدن به خانه خاله نجمه شروع میکنه : پارسا دستش رو کرد توی دهنش! پارسا لیوان آب رو ریخت! پارسا پیف کرده! پارسا بیدار شد! چرا پارسا خوابید! پارسا شیرش رو نخورد! پارسا دفتر منو پاره کرد!.... این هم پارسا جون و داداشی ها: محمد علی و امیر احمد   پارسا و طه   ...
3 شهريور 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی زینب می باشد